آسمان ارزانی چشمان مستت عشق من
عاشقانه ها
من پذیرفتم که عشق افسانه است … این دل درد آشنا دیوانه است می روم …شاید فراموشت کنم … با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش … از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی … آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را … تلخی بر خوردهای سرد را
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
تو خودت خوب میدانی عشقهای این زمانه پوچ است
تو خودت خوب میدانی احساسات قلبها دروغین است
مرا خوب نگاه کن ، غرق شو در چشمانم، میبینی که اینک در کنار توام
میبینی که من نیز مثل تو خیره به چشمان توام
اگر حرفهای مرا میشنوی ، اگر درک میکنی چه میگویم تا آخرش می مانی
تا آخر حرفهای مرا میخوانی
بگذار همیشه همینگونه باشیم، خیانت و بی وفایی را به قصه عشقمان اضافه نکن
نگذار این قصه تلخ تمام شود ، نگذار قصه گو چشمهایش پر از اشک شود
بگذار با شبهای پر ستاره مهربان باشیم ،
با خواب شبانه آرام باشیم ، با طلوع فردا شاد باشیم
بگذار همیشه احساس کنم یک عاشق واقعی ام و
احساس کنم یکی هست که از ته دل مرا میخواهد
بگذار برای یک بار هم که شده باور کنم
که از روی هوس با من نیستی ، در قفس زندگی تنها نیستیم
برای یک بار هم که شده به همه بگویم که عاشق هم هستیم
نه از ترس اینکه همه از تو دور شوند بگویی که تنها هستی!
نگو به پای من نشستی ، همیشه بگو به عشقمان وفادار هستی ،
این همان عهدیست که در روز اول با هم بستیم، اگر یادت نرود،
اگر فراموش نکنی ، اگر آتش این عشق را با آب سرد بی وفایی خاموش نکنی
همیشه بمان ، همیشه این شعری را که اینک نوشته ام زیر لب بخوان.
غريبگي نکن
با من غريبگي نکن که از تو سرشار دلم
ميون اين شهر شلوغ تنها تو رو داره دلم
بهم نگو ميخواي بري نگو نميموني برام
نگو که طاقت ندارم دور بشي از جلو چشام
صبر ترانه طي شده خاطرو آزرده نکن
با اين بهونه ها منو خسته و دلمرده نکن
اينجوري دست تکون نده طعنه نزن به خواهشم
تو بازي قشنگ عشق محاله بازنده بشم
فاصله بين منو تو جدايي معنا نميشه
ياد نگاهت ميمونه تو قلب تا هميشه
با من غريبگي نکن که ار تو سرشار دلم
ميون اين شهر شلوغ تنها تو رو داره دلم
دروغ ميگه اون ميگه جونش به جونت بنده
حالا داره به گريه هات ميخنده
اون که ميگفت بدون تو ميميره
دروغ ميگه دلش جنس کويره
دروغ ميگه تو گوش نده به حرفاش
نگو هنوز ميخواي بمونب باهاش
خيال نکن بدون اون ميميري
بزار بره نباشه جون ميگيري
ميخوانمت چنان که شب خسته را.ميجويمت چنان که لب تشنه را محو توام چنان که ستاره به چشم تو يا شبنم سپيده دمان آفتاب را.
بيتابم آنچنانکه درختان براي باد يا کودکان خفته به گهواره خواب را.
بايسته ايي چنانکه تپيدن براي توست بايسته ايي چنا که تپيدن براي دل يا آنچنانکه بال پريدن عقاب را.
حتي اگر نباشي مي آفرينمت چنانکه التهاب بيابان سراب را
اي خواهشي که خواستني تر از پاسخي با چون تو پرسشي چه نياز جواب را…
تو عشق منی و من در قلب تو هستم
این اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستم
تو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب همیشه و همه جا به انتظار تو نشستم
تا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم!
مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم ، مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلم
تا پرواز کنی و من تو را ببینم ، هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم!
به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم ، دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی ، مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستی
فدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم!
تو با احساستر از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده ، تو چه هستی که با داشتنت اینک دلم مثل یک دریا شده
دریایی پر از احساسات عاشقانه به تو ،
دریای بی انتهای دلم برای تو ،
تا هر کجایش که دوستی داری برو….
تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل من
قلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایم
همیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمان
تا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم
www . night Skin . ir |